ترس ازنگاه سادگورو

  0
 11896

ترجمه و گردآوری: مهدخت پریشان‌زاده

ترس شاید فلج‌کننده‌ترین احساس دنیا باشد که گاهی با انسان‌ها زاده می‌شود. اما آیا راهی برای غلبه بر آن و توقف زندگی توام با ترس وجود دارد؟ در این مطلب با دیدگاه سادگورو، عارف بزرگ هندی در مورد نحوۀ رویارویی با ترس آشنا می‌شویم.

سادگورو می‌گوید: «دلیل ترس تنها این است که تو با جریان زندگی، زندگی نمی‌کنی، بلکه در ذهنت زندگی می‌کنی.»

ترس تو همواره از این است که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. این بدان معناست که ترس تو همیشه از چیزهایی است که وجود ندارد. اگر ترست درباره چیزهایی است که وجود خارجی ندارد، ترس تو بطور صد در صد خیالی است و اگر در حال رنج بردن از چیزهایی هستی که وجود ندارند، ما آن را جنون و دیوانگی می‌نامیم. مردم در سطح اجتماع شاید میزان از دیوانگی را بیش‌تر نپذیرند، اما اگر شما از چیزی بترسید که وجود ندارد، آن نیز نوعی دیوانگی و جنون است.

مردم همیشه در حال رنج بردن از چیزهایی هستند که دیروز اتفاق افتاده یا ممکن است فردا اتفاق بیفتد. بنایراین همیشه از چیزی رنج می‌برید که وجود ندارد. بطور ساده این بدان دلیل است که ریشه در واقعیات ندارید، بلکه ریشه‌تان در ذهنتان است.

یک بخش از ذهن مربوط به حافظه است و بخش دیگر ذهن مربوط به خیال‌پردازی که هردو‌شان به نوعی تخیل هستند. چرا که در این لحظه وجود ندارند.

شما در خیالات‌تان گم می‌شوید و این ریشۀ ترس‌های‌تان است. اگر ریشه در واقعیت داشته باشید، دیگر ترسی وجود نداشت.کاری که ترس با ما انجام می‌دهد این است که حد و مرزهایی برای‌مان قرار می‌دهد. ترسی که برای خود ساخته‌اید همیشه در حال مرزگذاری است. اگر برای خود مرز بگذارید و زندگی‌تان را محدود به آن مرزها کنید، ممکن است احساس امنیت نمایید اما مشکل اینجاست که حمایت زندگی را از خود دور کرده‌اید. درحالیکه زندگی، خود حامی شماست و این حمایت، حمایت واقعی است.

ذهن متوهم

باید تصمیم بگیرید آیا به این دنیا آمده‌اید تا زندگی را تجربه کنید یا از زندگی دوری کنید. اگر آمده‌اید زندگی را تجربه کنید، یکی از شرایط آن، داشتن قدرت است. اگر قوی نباشید، زندگی ضعیف و بی برکتی را تجربه خواهید کرد.

زمانی که از ترس به عنوان ابزاری برای حمایت از خودتان استفاده می‌کنید، قدرت‌تان کم شده و پایین می‌آید. به محض این‌که قدرت‌تان پایین آمد، توانایی‌تان در تجربۀ زندگی از بین می‌رود و تبدیل به یک کیس روانی می‌شوید. در آن‌صورت دیگر هیچ چیز فوق‌العاده و جذابی را تجربه نخواهید کرد. چرا که وقتی پراز ترس هستید، حس تسلیم و رهایی ندارید. نمی‌توانید بخوانید، برقصید، بخندید، گریه کنید و هیچ کاری که معنای زندگی است را نمی‌توانید انجام دهید. فقط می‌توانید یک جا بنشینید و برای زندگی و تمام خطرهایش افسوس بخورید.

اگر با دقت ببینید دقیقا از چه می‌ترسید، آنگاه متوجه خواهید شد که ترس شما هرگزازآنچه اتفاق می‌افتد نیست ، بلکه همیشه دربارۀ چیزی است که شاید اتفاق بیفتد. ترس‌تان همیشه از آینده است. آینده‌ای که هنوز اتفاق نیفتاده. بنابراین ترس به معنای رنج بردن از چیزی است که موجود نیست و اگر از چیزی که وجود ندارد در حال رنج بردن هستید، حالا آیا باید شما را عاقل نامید یا دیوانه؟

تنها چیزی که به شما تسکین می‌دهد این است که بگویید: «همه مثل من هستند.» و احساس کنید اکثریت با شما هستند! اما این مساله، ترس شما را موجه نمی‌کند. چرا که شما در حال رنج بردن از چیزی هستید که وجود ندارد.    

 چگونه بر ترس غلبه کنیم؟

ترس محصول زندگی نیست. ترس حاصل یک ذهن متوهم است. تو در حال رنج بردن از چیزی هستی که وجود ندارد. چون ریشه در حقیقت نداری. ریشه در ذهنی داری که دائما در حال غرق شدن در گذشته و آینده است. واقعیت این است که هیچ چیز از آینده نمی‌دانی و فقط یک تکه از گذشته را گرفته‌ای، همان را الگوی ذهن ساخته‌ای و فکر می‌کنی آینده نیزهمان است.

تو می‌توانی برای فردایت برنامه‌ریزی کنی. اما نمی‌توانی در فردایت زندگی کنی. اکنون مردم در حال زندگی کردن در فرداهای‌شان هستند و به همین دلیل است که ترس وجود دارد.
تنها کاری که می‌توانی در این رابطه انجام دهی این است که به واقعیت برگردی. اگر تنها به چیزهایی که هم‌اکنون در حال رخ دادن است پاسخ دهی و نه به چیزهای خیالی و غیر واقعی، در آن‌صورت جایی برای ترس وجود نخواهد داشت. به محض اینکه توهم از بین رود ، دیگر ترس از بین خواهد رفت. دیگر دربارۀ چیزهایی که وجود ندارند خیال‌پردازی نخواهی کرد و فقط به آنچه در حال حاضر وجود دارد واکنش نشان خواهی داد.
ببینید بالاترین اتفاقی که ممکن است رخ دهد چیست؟  در نهایت تو خواهی مرد، چیزی بیش از این نخواهد بود. پس لااقل قبل از مردن، زندگی کنید. چرا که در هر صورت خواهید مرد.
ما نمی‌خواهیم این اتفاق برایمان بیفتد. برنامه‌ریزی می‌کنیم که سال‌های سال زندگی کنیم. اما در نهایت این اتفاق می‌افتد.
درست است؟
هیچ تضمینی برای زندگی وجود ندارد. تنها سوالی که مطرح است این است که چقدر آزاد و پربار زندگی کرده‌ایم. اگر واقعا زندگی کردید، مردن نیز ارزشمند خواهد بود. در غیر این‌صورت زندگی و مرگ هردو تنها تاسف و افسوس خوردن است.

آیا از بیمار شدن می‌ترسید؟

اگر از بیمار شدن می‌ترسید، وارد راه مطمئنی شده‌اید که خودتان را بیمار کنید. هر شخصی دلش می‌خواهد سالم و سلامت باشد. اما باید این را هم درک کند که هر کسی که بدنی دارد، بیماری، پیری و مرگ جزء روند طبیعی زندگی‌اش است. قطعاً وظیفه‌مان است که به بهترین شکل از بدنمان مراقبت کنیم. اما از آنجا که بدن ما یک موجود فیزیکی است، بیماری لاجرم ممکن است هر لحظه
اتفاق بیفتد.
اگر به بیماری و مرگ فکر کنید و از آن بترسید، قطعاً از بدنتان به خوبی مراقبت نخواهید کرد. ترس و هیجان زیاد از اینکه چه اتفاقی ممکن است بیفتد ، بدن‌تان را تخریب خواهد کرد. اگر بیش از اندازه نگران سلامتی و بیماری باشید، مطمئن باشید بیمار خواهید شد.
بیماری چیزی است که زندگی‌تان را محدود خواهد کرد، به همین دلیل است که آن را دوست ندارید. اما اگر خوب توجه کنید می‌بینید که ترس از بیماری نیز زندگی تان را محدود می‌کند.
خیلی از مردم به محض اینکه به بالای 40 یا 45 سال می‌رسند، ترس از بیماری در آن‌ها قوی می‌شود. زمانی که جوان بودند این ترس را نداشتند، چرا که فکر می‌کردند فناناپذیرند! و تنها زمانی که پا به سن می‌گذارند متوجه این واقعیت می‌شوند که فناپذیرند.
ترس شما از بیماری نیست، ترس از مرگ است. بیماری تنها یک گذرگاه است. اولین گام به سوی مرگ.
مستقیم به مرگ اشاره نمی‌کنید، اشاره‌تان به بیماری است اما می‌دانید اگر بیماری بیاید، مرگ نیز به دنبالش خواهد آمد.
معمولاً مردم جامعه می‌خواهند شما رامتقاعد کنند که ترس از مرگ یک امر طبیعی است. مردم گمان می‌کنند چون اکثریت افراد این ترس را دارند، بنابراین طبیعی است. اگر اکثریت افراد سیگار بکشند، مردم می‌گویند سیگار کشیدن امری طبیعی است. سالها پیش مردم اینگونه می‌گفتند وهنوز هم یک‌سری هستند که می‌گویند: «سیگار کشیدن چه اشکالی دارد؟ یک چیز طبیعی است.» انسان‌ها برای سیگار کشیدن ساخته نشده‌اند بنابراین سیگار کشیدن نمی‌تواند یک امر طبیعی باشد. همین‌طور ترس از مرگ نیز از طریق اجتماع و مردم طبیعی شده است، اما در حقیقت ترسی طبیعی نیست. باید بدانیم که اگر زندگی اتفاق افتاده، مرگ نیز به دنبالش یک روند طبیعی است. ترسیدن از یک روند طبیعی، غیرعادی است. دلیل این ترس بی‌توجهی و نا آگاهی است. ما با واقعیات روبرو نیستیم و خودمان را فقط یک بدن فیزیکی می‌شناسیم. چرا که ابعاد دیگر وجودمان را جستجو و کشف نکرده‌ایم. اگر ابعاد دیگر وجودمان را تجربه می‌کردیم، آنقدر بدن‌مان برایمان اهمیت پیدا نمی‌کرد. اکنون کل تجربۀ زندگی منحصر به این بدن شده است. مهم نیست دیگران به شما چه آموزش‌هایی بدهند، حتی اگر بگویند شما آتمن و پارام آتمن (روح فردی و روح متعالی) یا هر چیز دیگری هستید، باز هم تجربۀ شما محدود به این بدن فیزیکی است و بنابراین ترس از دست دادن آن در شما طبیعی است.
اما اگر خودتان را در تجربۀ ابعاد دیگر وجودتان قرار دهید، آنگاه مدیریت بدن برایتان آسان خواهد بود و زندگی و مرگ تفاوت چندانی برای‌تان نخواهند داشت.

منابع:

www.sadhguruonline.com
www.isha.sadhguru.org

اشتراک :
دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید
امتیاز:
captcha