یوگاژورنال، اردیبهشت 97/ برگردان: مهتاب کلانتری
9 تن از مربیان برجسته و برتر یوگا از دعا کردن، از تجلی خواستههای واقعی درونشان و چیزهایی از این دست برایمان میگویند.
این روزها در مورد تجلی آرزوهایمان از طریق تمرکز بر آنها زیاد صحبت میشود و گفته میشود با درخواست از یک قدرت بالاتر و برتر و جستجوی علائم و نشانهها در طول مسیر، درمییابیم که در مسیر درستی در حال حرکت هستیم. از درسهایی که از مجموعۀ «راز» آموختیم، میدانیم که همۀ اینها به خاطر نیروی پر قدرت جذب است. یک سخنران انگیزشی بهنام گابریل برناشتین به ما گفت که جهان و کائنات هوای ما را دارند و در واقع «پشت ما هستند». مربیان معنوی مختلف، نویسندگان، افراد بانفوذ و حتی رسانههای اجتماعی دیگر نیز این روزها بسیار در مورد قدرت برقراری ارتباط با کائنات صحبت میکنند. اگر چنین همبستگی و صمیمیتی بین شما و روح کائنات هنوز به صورت طبیعی وجود ندارد، نمیشود بهراحتی گفت کجا و به چه صورتی این ارتباط اتفاق میافتد، اما اگر این ارتباط در شما وجود دارد باز هم آن را تمرین کنید چرا که خوب است از تمرینات معنوی دیگران نیز آگاه شوید. به همین دلیل است که ما از تعدادی معلم برجستۀ یوگا در کشورهای مختلف خواستهایم از نحوۀ دعا کردن و درخواستهایشان ازکائنات برایمان صجبت کنند. امیدوارم دیدگاههای آنها به شما کمک کند که شما نیز چنین کنید.
النا بروئر
لحظهای که مینشینم، ذکر ماهامریتیونجایا را بدون صدا در درون خودم میخوانم. من این مانترای شفا را بعد از انجام آساناها و تمرینات پرانایاما، قبل از مدیتیشن میخوانم. این تمرین ذهن مرا پاک میکند، به بدنم خوراک میرساند و همزمان روحم را تسکین میبخشد و تقویت مینماید.
ترجمۀ فارسی این ذکر از این قرار است: «تعمق میکنم و خودم را تسلیم خداوندی میکنم که قدرت اراده، دانش و عمل همه از اوست. به درگاه خدایی دعا میکنم که در عطر گلها نمایان است و روزیرسان ابدی گیاهان جاندار است. از خداوند عزیزم میخواهم که مثل یک باغبان ماهر مرا از بندهای فیزیکی و روانی و نیروهای بد در امان نگه دارد. از وجود لایزالی که در درونم خانه دارد میخواهم که مرا از مرگ، زوال و بیماری حفظ کند و با ابدیت پیوند بزند.»
وقت میگذارم و سه بار به آرامی این پیام را در درونم احساس میکنم. به تکتک نتها، فکرها و فضاهای خالی قدرتمندی که همراه این ذکر هستند، گوش فرامیدهم. سپس یک تمرین از برخوانی را که استادم یوگاروپارد رُد استرایکر به من داده است انجام میدهم و در قدم سوم، معمولاً تنفس نادی شودانا، تنفس آتش یا تنفس بهاستریکا را انجام میدهم. گاهی هم یک تمرین تنفسی اندازهگیری شده انجام میدهم تا تنفس کاملاً در عمق وجودم برود. سپس مینشینم و میگذارم مانترای شخصیام حدود بیست دقیقه در درونم ارتعاش بیابد.
نتیجه: در همان حالت نشسته، آرامش منحصربهفرد و متفاوتی مرا دربر میگیرد و در تمام روز با من است و به من کمک میکند اتفاقات معمولی یا غیرمنتظرۀ طول روزم را مدیریت کنم. مرزبندیها راحتتر احساس میشوند، به طور مؤثرتری بیان میشوند و آشفتگیها به حداقل میرسند. میتوانم بفهمم کجا باید توجه بیشتری نشان دهم و کجا باید کنار بکشم. ده سال پیش که برای اولین بار آرزوی انجام دادن یک تمرین مستقیم روحانی را داشتم، نمیدانستم که این نوع تمرین چقدر میتواند ساده باشد. وقتی این تمرین کوتاه را در اولویت زندگیام قرار دادم، همهچیز حالت چالاکی و طراوت وصفناپذیری به خود گرفت و به من نشان داد چه چیزی را باید با دیگران به اشتراک بگذارم، چگونه به دیگران خدمترسانی کنم و چه زمانی باید عقب بروم و دوباره گوش کنم.
اوین فین
اول سعی میکنم با پیدا کردن یک مکان آرام در طبیعت یا ایجاد یک حریم طبیعی و خصوصی در داخل منزل یک فضای مقدس برای خودم دست و پا کنم. یک موقعیت راحت برای نشستن انتخاب میکنم و اجازه میدهم لگنم کاملاً روی زمین قرار گیرد و فرق سرم به سمت آسمان باشد.
تکنیک من برای نیایش به این صورت است که بدنم را به مثابۀ یک آنتن انسانی در نظر میگیرم. تنش، استرس و نگرانی جلوی سیگنالها را میگیرد. بنابراین، اولین کاری که میکنم این است که این فشارها را از خود بیرون کنم. تنفس مهمترین عامل سنجش این مسئله است. اگر در قسمت پایین کمر، شکم، شانهها یا فک گرفتگی و انقباض وجود داشته باشد، وقتی نفس عمیق میکشم این قسمتهای بدن تکان نمیخورند. بنابراین، کاری میکنم که فک و چاکرای گلویم باز باشد تا این انقباضات راهی برای خروج داشته باشند. مغزم را ریلکس میکنم و تصور میکنم آن را در ننویی خوابانده و استراحت میدهم. چشمهایم را آرام و نرم میکنم. این کار باعث ایجاد حس صلح درونی در
بدنم میشود.
سپس به سراغ چاکرای قلبم میروم. به مردم یا حیواناتی که در رنج هستند فکر میکنم. افکار شفا برایشان میفرستم و در تصور آنها را تحت مراقبت و مهربانی مشاهده میکنم. این اتفاق باعث ایجاد حس مهربانی و اتصال درونی با آنها میشود. مدتی در همین حالت میمانم. البته ممکن است این احساس شبیه شکستگی دل حس شود و انسان ناراحت شود، اما این عبارت را باید به خاطر سپرد: «در درونم شکستگیهایی دارم و نور اینگونه به درون نفوذ میکند.» خیلی از مردم وقتی رنج دیگران را حس میکنند دچار سرریز عاطفه در وجودشان میشوند. به همین دلیل است که احساس صلحی که ابتدا ایجاد کردم، بسیار اهمیت دارد. مثل یک ماسک اکسیژن میماند که ما را از آسیبهای آتش عشق در امان نگه میدارد.
تکنیک مهم دیگری که برای مرحلۀ بعد از آن بهره میبرم، استفاده از ریهها برای باز و روشن ماندن قلبم است. نام این تکنیک را «قلب روشن» گذاشتهام. با هر دم، ریههایم را باز میکنم و این احساس در من پیدا میشود که میدان انرژی قلبم هر لحظه بزرگتر و روشنتر میشود. در اینجا آگاهی من کاملاً جذب آگاهی عشق میشود. دستم را روی قلبم میگذارم و با کائنات صحبت میکنم. بعضی اوقات این کار با کلام همراه است و تقاضای راهنمایی و کمک دارم. بعضی اوقات تشکر و قدردانی میکنم. گاهی این کار کاملاً بدون کلام است و فقط در نور و بیزمانی
سپری میشود.
نتیجه: وقتی این کار را انجام میدهم، حس میکنم اندام انسانیام را از دست داده و تبدیل به کانالی برای عشق شدهام.
کت فولر
شکل صحبت کردن من با کائنات یک گفتگوی دوطرفه است که هم در آن حرف میزنم و هم سکوت میکنم، هم میخواهم و هم دریافت میکنم. یکی از نقلقولهای مورد علاقۀ من این است: «دعا در واقع تقاضا کردن و مدیتیشن در واقع گوش دادن و دریافت کردن است.»
وقتی احساس خستگی و فرسودگی میکنم، وقتی بار سنگینی را روی شانههایم حس میکنم، وقتی احساس میکنم انرژی، زمان و قدرت کافی برای مدیریت اوضاع ندارم، دوست دارم عبادت و نیایش کنم. دعا و نیایش برای من راهی است برای ارتباط با منشأ اصلی (خداوند) و درخواست چیزی که در طلبش هستم. در این فرایند من اعتقاد و ایمان راسخ دارم که دعایم قطعاً مستجاب میشود.
هر اتفاقی در زندگی برای من یک علامت است و در تمامی آن لحظهها بهدنبال پیغام بزرگتری هستم. مثل وقتی که یک سری اعداد تکراری را هرجایی میبینیم، یا وقتی پری در مقابلمان روی زمین میافتد، یا وقتی بهطور اتفاقی صفحهای از کتابی را باز میکنیم و جملهای به چشممان میخورد که میبینیم دقیقاً همان چیزی است که در آن لحظه بهدنبالش بودهایم.
نتیجه: همۀ این علائم یا پیامهای هماهنگی که از سوی یک قدرت بالاتر میآیند، در واقع نهیب یا تأیید ملایمی است در مورد نحوۀ انجام کارهایتان یا جهتگیریهایتان در مسیر زندگی. این علامتهای راهنما همیشه وجود دارند. بستگی به قدرت پذیرش و سطح آگاهی شما دارد که آنها دریابید یا خیر.
کریستی کارتر
مجسم کردن چیزهایی که در زندگی به دنبالشان بودهام به انحاء مختلف همیشه بخش سادۀ کار بوده است. من آدم رؤیابافی هستم. طوریکه بهراحتی میتوانم چیزهایی که میخواهم را به شکلی شفاف و روشن در ذهنم ببینم. انگار که واقعی هستند. همیشه در لحظههای آرام و ساکتی که در طول روز دارم، موقع پیادهروی، هنگام سر کشیدن قهوۀ صبحانه و حین دراز کشیدن شبانه در تخت، میبینم روی نیتها و اهدافم تمرکز کردهام. بخش چالشبرانگیز ماجرا برای من، تمرین ایمان است. وقتی میبینم زندگی انگار برنامۀ متفاوتی برای من دارد یا وقتی چیزی که به شدت در طلبش هستم برایم غیر قابل دسترسی میشود یا وقتی پذیرش شرایط موجود قلبم را میشکند، شهامتِ تسلیم شدن را از خدا میخواهم.
من به روشهای مختلفی عبادت میکنم. بعضی اوقات جلوی محرابم مینشینم، شمع روشن میکنم و از خداوند طلب کمک و یاری مینمایم. بعضی اوقات با یک منبع قابل اعتماد مثل خواهرم یا یکی از نزدیک ترین دوستانم تماس میگیرم. زمانهای دیگر به کارهای خلاقانهای مثل آشپزی یا چیز نوشتن روی میآورم.
نتیجه: بهنظر من اینها همه شکلهای مختلفی از عبادت هستند. چراکه همهشان کمک میکنند احساساتم را مدیریت کنم و به یقین و آرامش برسم.
مری بتلارو
بعد از پایان مراقبتهای روزانه از پسرم، حداقل بیست دقیقه برای آماده شدن برای فعالیتهای روزانهام وقت میگذارم که این کار شامل عبادت کردن، مدیتیشن، مقداری چیز نوشتن و کمی تحرک است. من عاشق لحظاتی هستم که روی تشکچۀ مدیتیشنم مینشینم. روبهروی محرابی که خودم با کلمات، هدفها، کریستالها و تصویر چیزهایی که میخواهم به آنها برسم، ساختهام. در حال حاضر خواهان خانهای زیبا پر از گل، درخت و نور خورشید هستم. خانهای پر از آرامش و رفاه.
در ابتدا فقط روی تنفس و حالات ذهنیام تمرکز میکنم. وقتی که مدیتیشن را بهطور منظم انجام نمیدهم افکار و ذهنم به شدت مغشوش و به هم ریخته میشود. بنابراین، زمان کوتاهی را صرف مشاهده و رهاسازی میکنم. سپس برای خانواده، دوستانم و جهان دعا میکنم. بعضی اوقات لیستی از چیزهایی که میخواهم تمرکز ویژهای روی آنها داشته باشم، تهیه میکنم. در انتها همۀ چیزهایی را که از بابتشان خرسند و سپاسگزارم پیش چشمانم میآورم و اجازه میدهم این تصویر تمام بدن مرا در بر بگیرد. خیلی خوب است که اول صبح، فراوانی چیزهایی که در حال حاضر داریم و اینکه چطور میتوانیم به نعمات بیشتری دست یابیم را تصور کنیم.
نتیجه: به این نتیجه رسیدهام وقتهایی که بهجای رسیدگی به حجم زیادی ایمیل، نامه یا درخواستهای مردم، روزم را اینگونه شروع میکنم، درواقع بهجای عادت و رفتارهای واکنشی، روی نیتهای خودم متمرکز بودهام.
تی لاندوم
زمانی بود که به درگاه نیروهای برتر نیایش میکردم تا به چیزهای خاصی در زندگیام دست پیدا کنم. اما آن خواستها محقق نشدند. هرچه بیشتر خواستهام را بیان میکردم، از نیروهای پنهانی که از درگاهشان طلب میکردم بیشتر احساس جدایی و بیگانگی میکردم. پس از سالها سردرگمی، سرانجام ماجرا را رها کردم.
این تسلیم شدن فضایی را در درونم باز کرد. به جای آنکه آن فضا را با آرزوها و رؤیاها پر کنم، آن را همانطور باز نگه داشتم. هر چه میگذشت، اتفاقات شگفتآوری نمایان میشد. زندگیم به طرز چشمگیر و عجیب و غریبی دستخوش تغییر شد. با آن تغییرات همراه شدم و هیچ به این فکر نبودم که این تغییرات قرار است مرا به کجا ببرد. چند سال بعد، خودم را در میان یک زندگی درخشان و پرروزی یافتم. نگاهی به دور و برم انداختم و متوجه شدم چیزهایی که آن اول در طلبشان بودم را داشتم: عشق، هدف و معنا. اما نه در آن شکلی که تصورش کرده بودم. کاملاً داشتم در رؤیا زندگی میکردم، اما نه آن رؤیای قبلی. عمیقاً از این موضوع خوشحال بودم. چون شرایط رؤیایی که در آن زندگی میکردم بسیار بهتر از رؤیایی بود که برای خودم به تصویر کشیده بودم.
سپس برای اولین بار متوجه شدم تمام چیزهای خوب زندگی من به شکلی نابههنگام و با گشادهدستی به من بخشیده شد و البته نمیشد آنها را پاسخ درخواستهای خودم دانست. وقتی خوب به این مسئلۀ ساده فکر کردم فهمیدم جوهرۀ اصلی دعا، گوش دادن و پذیرا بودن در برابر دریافتها است نه مطالبه کردن و چیز خواستن.
نتیجه: حالا تمرینات یوگایی من کاملاً در راستای باز نگه داشتن حواس رو به موهبتی است که همواره به من بخشیده میشود (موهبت تجربۀ آنی و لحظهای) و همچنین تماشای شگفتزدۀ تنوع بیشمار هدیههاست.
هر اتفاقی در زندگی برای من یک علامت است و در تمامی آن لحظهها بهدنبال پیغام بزرگتری هستم.
کلر کاپرسینو
زمانی که چیزی باشد که بخواهم آن را در زندگیم داشته باشم یا جنبۀ خاصی از تجربیات زندگیم را بالا یا پایین ببرم، به تمرین «جعبۀ خدا» و «جعبۀ سپاسگزاری» میپردازم. اول میتوانید با انتخاب دو جعبۀ زیبا شروع کنید. میتوانید یک جعبۀ کفش را تزیین کنید و یا جعبۀ جواهر قدیمیتان را با کاغذ کادوی مورد علاقهتان بپوشانید و خلاصه دو جعبۀ تزیین شده برای خود تهیه کنید. یکی جعبۀ خدا (خالق، آفریدگار، یا هر کلمۀ دیگری که برای ارتباط با قدرت برتر برای خود دارید) و دیگری جعبۀ سپاسگزاریتان است.
سپس روی یک تکه کاغذ چیزی بنویسید مثل: «خدای عزیزم، خالق بیهمتا، قدرت برتر، الهی! اگر این ارادۀ توست و برای من خوب است پس لطفاً .... (و خواستهتان را در جای خالی بنویسید).»
من اینگونه عمل میکنم. ضمن اینکه هنگام نوشتن باید حتماً با آن دو عبارت اول (اگر این ارادۀ توست و برای من خوب است) در هماهنگی کامل باشم. سپس نامه را به یک تشکر به پایان میبرم و با عشق امضا میکنم. در آخر آن را تا میکنم و داخل جعبۀ خداوند میاندازم. از ته دل میاندازم. یعنی در کل فراموشش میکنم.
نتیجه: جایی در مسیر، زمانی که اتفاقات مختلف در حال روی دادن هستند، پس از مکثی کوتاه، چند دقیقهای را به پذیرش و تصدیق تغییری که ایجاد شده میگذارنم و آن تکه کاغذ را به جعبۀ سپاسگزاری
منتقل میکنم.
کارلی تریسی
اعتقاد من این است که برای مدیتیشن یا دعا لازم نیست حتماً در وضعیت صحیحی قرار گیرید یا نشستن درستی داشته باشید. در واقع میشود هر جایی در سکوت غرق شد. در ماشین، زیر دوش یا هر جای دیگری که تصادفاً صدای حرف زدنم به گوش افراد دیگر نمیرسد، میتوانم با خدا و پروردگارم حرف بزنم. اعتقاد من این است که تجلی خواستههای ما از طریق وجود خودمان ظاهر میشود. اگر هنگام حرف زدن با راهنماهای خودم، تمایل به چیزی در من بهوجود آید، در دل میخواهم که آن چیز یا مصلحت خداوندی باشد و به صلاح من باشد و یا اصلاً اتفاق نیفتد. باید بپذیرم همۀ چیزهایی که آرزویش را دارم قرار نیست حتماً تحقق پیدا کند.
وصل شدن به منبع، مسئلۀ متفاوتی بهنظر میرسد. زمانی که من نیاز به شفافیت و یقین دارم، باید مکان ساکتی برای نشستن پیدا کنم. مکانی که بتوانم تنفسم را آرام کنم، افکار مزاحم را از خودم دور کنم و بعد ببینم چه پیش میآید. قبل از اینکه چشمهایم را ببندم و در خود فرو روم، نیتم را مشخص میکنم و بعد در مورد آن طلب شفافیت و آگاهی بیشتر میکنم. میخواهم که خواستهام منطبق با خواست خداوند و حقیقت الهی باشد و در غیر این صورت تحققش را نمیخواهم.
نتیجه: بعضی روزها دقیقاً اطلاعاتی را که به دنبالش هستم، دریافت میکنم و بعضی روزها هیچ الهامی به من نمیرسد. اما در هر دو صورت به این روند اعتماد دارم.
تیفانی روسو
گرچه معتقدم که یک نیروی برتر وجود دارد که همۀ ما به آن وصل هستیم، اما در وهلۀ اول باید در خودمان مستقر شویم. این کار چه از طریق آساناها انجام شود و چه از طریق مدیتیشن یا حتی پیادهروی آرام در لب ساحل، بههرحال یک تمرین مداوم در مورد شناخت خود و در باب نشان دادن خودم به دنیا است که البته کمک زیادی به برقراری ارتباط با دیگران میکند. این تمرین روزانه مثل یک هدایتگر عمل میکند. بهخصوص وقتهایی که احساس گمشدگی دارم.
من معتقدم بدن حقیقت را میگوید در حالیکه ذهن، داستانسرایی میکند. من در درون خودم را تنظیم میکنم، تنظیماتم را زیر سؤال میبرم، در ارزشهای درونیام فرو میروم و به تعهدی که به این تمرین دارم اعتماد میکنم. اگر من فقط از سمت دنیای بیرون به دنبال پاسخ سؤالاتم باشم، آنگاه ارتباطم را با زبانهای ارزشمندی که بدن و دنیای درونم به آن سخن میگویند، از دست میدهم.
نتیجه: زمانی که تصمیم میگیرم آهسته حرکت کنم و توجهم را بهطور خاص به حرفهایی که بدنم به من میزند معطوف کنم، نسبت به جایگاهی که در فضا، در اطرافم و دنیای بیرون دارم به شفافیت و وضوح میرسم. استفاده از بدنم بهعنوان یک تختۀ انعکاس دهندۀ صوت برای گوش دادن و احساس کردن، به من یادآوری میکند: «به جای دنیای بیرون، به دنیای درونت توجه کن.»